یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

حسرت

گاهی وقت ها می خواهم ساده تر باشم.مثل یک کف دست صاف .از کثیفی ها و شلوغی ها و سردرگمی هایم دور شوم.قدری از این  ارزش های بی ارزش زندگی دور شوم.امروز اتفاقی صحبت یک جوان را می شنیدم می گفت دوست دارم دور شوم از این شهر،برای همیشه.دوست دارم خانه ای از کاه و گل بسازم در کنجی از یک روستا و باقی عمرم را در آنجا سپری کنم.خیلی برایش خوشحال بودم که در این سن اینطور نتیجه گیری می کند خیلی برایش خوشحال بودم که در این سن اینطور دل می کند از همه چیز اما مگر می گذارند مرداب های کثیف.مگر می گذارند این جوان ساده باشد مثل آب.اینطور ساده شدن یعنی ذهنت گنجایش کثافت را ندارد پس به خودت مسلط باش و امیدوار چون هنوز زنده ای.زنده ای که زندگی کنی نه این که نفس بکشی و از بوی تعفن دورت لذت ببری.

بزن زیر همه چیز

گاهی وقت ها آرام و دلگیر گوشه ای می نشینی و به ای کاش های زندگی فکر می کنی 

فکر های آزار دهنده ای که ذره ذره روحت را می خورد.عمرت را سوار بر دقایق ساعت کوفتی می ببینی که هر دقیقه اش مثل باد می گذرد.دوست داشتی بیدار شوی و ببینی این ها همه خواب بوده و کابوسی بیشتر نبوده.

زیاد فکر نکن زیاد درگیرش نشو زیاد خودت را اذیت نکن چون این همه اش یک بازی خنده دار است.خنده دار تر از کمدی ترین فیلم های سال.

زیاد که دلگیر شدی به قول معروف بزن زیر همه چیز.همه چیز را سخت نکن چون ارزشش را ندارد اگر داشت ما نمی مردیم و بدنمان لاشه ای در خاک نمی شد 

با تو یا بدون تو دنیا می گذرد تمام می شود و تو می مانی فکر های مریض و خراب که آخرش نتوانستی تمامشان کنی و ای کاش ...

آدم ها

انسان ها گاهی آنطوری نمی شوند که می خواهی.هر انسانی کنار خوبی هایش بدی هایی دارد، و این غیرقابل انکار است.ممکن است از روی نادانی ناراحتت کند،ممکن است هنگام صحبت کردنش به تو آزار برساند،ممکن است با رفتارهای لوس و بچه گانه اش تو را برنجاند یا ممکن از روی غرض و عمد تو را حسابی نابودت کند که این بدترین نوعش است.اما در همه این ها یک حقیقت ثابت می ماند و آن این است که اگر می خواهی آرامش پیدا کنی در تنهایی ات آن را جستجو کن و با خودت آن را بساز چون ممکن است آرامشی را که با کسی ساخته ای ناگهانی از بین برود و طرفت بزند زیر همه چیز و آن وقت تو ماندی یک خرابه ای از باورها که قادر به جمع و جور کردن آنها نیستی.
  • کم پیدا میشود انسانی که اینطوری نباشد.اما اگر خودت باشی دیگر باید راه ساختن آرامش و سعادت را یاد بگیری.


دنیای عجیب

دنیا جای خطرناکی است چون قابلیت این را دارد که غافل گیرت کند.بدون هیچ دلیلی می تواند تو را از یک آدم خوشحال به یک آدم شاد تبدیل کند یا برعکس.می تواند در یک آن تورا دلبسته کند و در لحظه بعد تمام باورهایت را از آن دلبستگی فرو بریزد و تو را از آن متنفر کند.می تواند هدفت زندگی ات را تعیین کند اما بعد از مدتی می فهمی همه اش کشک بوده و هدفت خانه ای روی آب است. همین عدم ثبات و همین غفلتی که ما آدم ها اسم آن را رویداد های طبیعی یک زندگی روزمره نامگذاری می کنیم اما اشتباه می کنیم یعنی این که دنیا عجیب است دنیا غریب است چون می تواند با دلیل و بدون دلیل و هر طور که می خواهد و دوست دارد ما را برنجاند.ما آدم هایی که عقل داریم و انتخاب می کنیم دربرابر این غافل گیری سکوت می کنیم و دردمان را به هیچ کس نمی گوییم و خودمان را گول می زنیم و غم آن را سال ها در سینه حبس می کنیم تا بمیریم و خروار ها خاک رویمان بریزند.حتی انتخاب های ما در برابر این بی رحمی تاب نمی آورد و عقل ما قدرت فهم آن را ندارد و فقط دلیل می تراشد، دلیل های بیهوده برای ادامه زنده بودن.