یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

چرا دوستش دارم

می خواستم باهاش تجربه کنم.هرجا که میرم.هرکاری که می کنم.وقتایی که میگه بریم عکس خوب بگیریم بهش بگم سوژه های عکس من فقط تویی.وقتایی که کم حوصله میشیم بزنیم بریم بالای کوه ها و بخندیم به همه این شهر زیر پامون و آدماش.وقتی که خسته میشه براش ساز بزنم و بگه خستگی از تنم در رفت.خواستم یجوری باشه که کلافه نشه،غر نرنه و بهم نگه که حوصلتو ندارم.آخه کسی که همش احترام میذاره و همش سعی می کنه خوشحالت کنه وقتی این حرفو بهش بزنی خیلی بهش بر می خوره.منم نمی خواستم بهم بربخوره و می خواستم مثل اینایی نباشیم که نمی دونن چرا باهمن.می خواستم بدونه چرا باهامه.چرا داریم باهم قهوه می خوریم.می خواستم بدونه چرا تو سختی ها دوست دارم کنارش باشم.می خواستم بدونه که چرا وقتی خسته ام و از سرکار برگشتم قشنگ به حرفاش گوش میدم و چیزی نمی گم.ولی اون ندونست تقصیر خودشم نبود.تقصیر یکی دیگه هم نبود.تقصیر من بود که نتونستم بهش بفهمونم چرا؛چرا دوسش دارم.شایدم من هیچوقت نتونستم اونی باشم که میخواد.به هرحال اون آخر نفهمید چرا و منم دیگه فراموش کردم ولی هنوز اون تیکه از من با اون رفته و حالا نیست.... 

  • محمدجواد کریمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی