یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

گذر از بحران

بعضی بحران ها در زندگی می آیند ذهن را از مسیر اصلی ای که از قبل در آن بود منحرف می کند.

آنقدر قوی اند که فرصت بازگشت نمی دهند و بی رحمانه مانند آوار بر سر کارگران فرو می اید یا به مثابه طوفانی می مانند که یک باغ پر از درخت های با میوه های نرسیده را از بین می برد و شاخه هایش را می شکند.

در این طوفان عظیم فقط باید خود را کنار کشید و به نظاره نشست.

گاهی وقت ها شاهد ویرانی بودن بهتر از ویران شدن است فقط گاهی وقت ها...

اما خب نتیجه اش شاید زیاد خوشایند نباشد 

نتیجه اش قطعا کسب تجربه های جدید نیست 

از این حرف های عامه پسندی که پیرمردها یا کسانی که ادعا می کنند تجربه دارند نیست.

آدم تا در شرایط آن شخص قرار نگیرد قصاوت پوچ و بیهوده است.

آدم تا از دید آن شخص دنیا را نبیند نمی تواند حرفی بزند اگر بزند یاوه بافته برای خودش و اطرافیانش.

این طوفان ها مانند آتش سوزی گسترده یاد ها و خاطره ها و تصویرهای ذهنی آدم را تبدیل به خاکستر می کنند که با یک باد ملایم پراکنده می شوند و از یادها می روند و فقط ردی از آنها در ذهن باقی می ماند.

طوفان هایی از این دست مغز را مسخ می کنند و به دنبال آن آدم در زندگی مسخ می شود و گویی که تبدیل به یک مسافری در شهر غریب شده باشد راه را گم می کند و سرگردان از آدم های شهر درباره مقصد سوال می پرسد ولی چیز زیادی دستگیرش نمی شود.

طوفان های اینطوری می توانند زندگی را در گردباد خود تکان دهد و بچرخاند و حرکت دهد و هر کار که می تواند با آن بکند طوری که زندگی را به کنترل خود درآورده است.

اما عاقل کسیست که در بحبوحه این طوفان به بالای صخره ای عظیم پناه برده و از دور شاهد ویرانی می نشیند.

 این کار را عاقلانه ترین کار پیدا می کند و برای انتخابش ارزش قایل است.

شاهد این ویرانی با شکوه است و هر از چندگاهی که طوفان آرام می شود لبخند می زند اما به محض شدت یافتن آن گریه اش می گیرد و این فیلم که نوعی کمدی غمگین است دوباره و سه باره و .... شروع می شود.

ایستاده در غبار

آغاز راهیست که درآن قدم گذاشته ایم 

وقتی حجم غم و انبوه حریم هارا می شکند اولین جمله ایست که به ذهنم خطور میکند.

هنوز اول مسیر است اما این حجم از فشار غم بر دوش این انسان بی سابقه بوده است.آه ای جبر طبیعت مرا رها کن بگذار به کار خودم برسم بگذار راحت و آسوده در راهی که انتخاب کرده ام قدم بگذارم.دردهایت مثل خودت آلوده اند.آلوده اند به پستی ها و نامردی ها درست همانطور که خودت هستی.مرا دراین یگانه مسیر هستی به حال خودم رها کن.دستاورد های تو برای این انسان جز غم هایش نیفزوده پس رهایش کن.تو آنی نیستی که انتخابش کرده،رهایش کن و اورا با خدای خودش تنها بگذار.

اما باز هم هنوز اول مسیر است برای این انسان هنوز راه های زیادی در این یگانه مسیر هستی هست که نرفته باید طی کرد و نماند.باید گذشت و گذشت و از اوج این همهمه ها و این هیاهو گذشت.

ای کاشی می شد این قرن وحشی را دوباره از نو ساخت و بازسازی کرد.

همه بنیان های فکری آن را فروپاشاند و از نو همه چیز را از سر گرفت.

ای کاش....

اما باز هم هنوز اول مسیر است و هنوز هم راه های زیادی برای رفتن وجود دارد 

هنوز هم باید خوب شد و جنگید با دشمنی به نام بدی و دشمن منافق دیگری به نام جبر طبیعت

هنوز اول مسیر هست سرت را بالا بگیر و قامتت را در برابر تندبادها پابرجا نگه دار.