یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

آرزو

واقعا زندگی جای وحشتناکیه.تو یک لحظه به موجودی تبدیل میشی که فکرشم نمی کنی.این وحشت نتیجه قدرت تفکره آدمه و افکار هم متفاوت.برای من این زندگی وحشتناک و مرموزه.اما لحظه هایی رو پیدا می کنم که توی این تاریکی نور رو می بینم.از یک جای دور در دوردست.با همه توانم به سمت اون نور حرکت می کنم بعضی وقت ها هم آروم و بی خیال.این نور برا من نه آرزو و نه رویا نه هرچیزی که اسمش رو خواسته و میل به چیزی هست نذارید.این نور برا من یه جور گم شدن و بعدش سبک شدنه.چون از وقتی یادم میاد هیچ آرزویی تو دلم نیست و فقط دوست دارم این حس رو تجربه کنم.این حس مثل این دنیا مرموز نیست چون از جنس دنیایی نیست و یجور حس فرازمینیه.

دوست و دشمن

تو زندگی از دوستای واقعیم تشکر می کنم که بهم تو رسیدن به هدفام کمک می کنن و از دشمن هام هم تشکر می کنم که بهم کمک می کنن تو راه رسیدن به هدفام رو پای خودم وایستم.

انتخاب کن

من سعی می کنم هیچ چیز رو به هیچ کس تحمیل نکنم پس یا قدرمو بدون یا فراموشم کن.

سکوت

ترجیح میدم سکوت کنم تا به تویی که تو همه چیز دنبال منفعت می گردی توضیح بدم من درست میگم.میدونی که حقیقت خواهان نداره؟!

دیوونه

من دنیای سفید ساختمو 

سیاه کم داشت...

|پیشرو|

سرگذشت

روزهای زیادی گذشت.روزهایی که در مدرسه به اجبار درس می خواندیم.درس هایی که دوست نداشتیم ولی با دوست ها و همکلاسی هامون خندیدیم تا غم  درس خواندن از بین برود.در کوچه ها دنبال توپ پلاستیکی دولایه دوییدیم تا حوصلمون سر نره ،بازی های کامپیوتری بازی کردیم تا بیرون نریم و هیجان زندگی رو بیشتر کنیم.کتاب ها و رمان های غیر مناسب و مناسب سنمون خوندیم و کلی مطالب جدید یاد گرفتیم کلی دیدگاه های جدید.با آهنگ های هیچکس و یاس به کف جامعه سفر کردیم و آزادی نداشتن و فقر جامعه رو توی گوش هامون فرو کردیم و فهمیدیم چقدر دنیا تلخه.با آهنگ های زدبازی فاز گرفتیم و بی خیال دوربرمون شدیم.با آهنگ های داریوش شعر تلخ زندگی رو درک کردیم و با آهنگای همایون شجریان و ابی عاشق شدیم.باز هم درس خواندیم اینبار در دانشگاه و باز هم خواندیم ولی ندانستیم برای چه می خوانیم.سرکار رفتیم همزمان با درس خواندن تا حداقل دستمان در جیب خودمان باشد.اقتصاد وضعش خراب شد.تا خواستیم چیزی بخریم همه چیز دوبرابر،سه برابر،چهاربرابر شد تا این که از خریدش پشیمان شدیم.ایده های بزرگ رو همچنان در ذهن پرورش دادیم و می دهیم تا زمانش برسد...

ورزش کردیم،مسافرت رفتیم و با آدم های جدید آشنا شدیم.قدر بعضی چیزهارو ندانستیم و از دستشان دادیم.اما حسرت نخوردیم...مغرور نبودیم چون این دنیا چیزی برای غره شدن به آن را ندارد.تنها ماندیم و شعرهای عاشقانه خواندیم...با دوستانمان کافه رفتیم و سیگار کشیدیم و کشیدیم تا شاید بزرگ شدنمون توی دود ها گم شود و بتوانیم باز هم چهره کودکی خود را ببینیم ولی ندیدیم و هیچوقت هم نخواهیم دید...حالا که اینجا ایستاده ایم بی حس بی حس اما زنده....خمیده شدیم ولی نشکستیم از این بعد هم شاید خمیده بشیم ولی باز هم قد علم می کنیم و زندگی رو ادامه می دهیم.

تموم هزینه هات با عنه!

تو‌ دوره ای زندگی کردیم‌ که یه پسر با  جمله "تموم هزینه هات بامنه" تونسنت فالور جذب کنه و درآمد از راه تبلیغات داشته باشه،سایت شرطبندی بزنه و‌ با پولاش تو ترکیه رستوران بزنه و بنز و بی ام‌و‌ و‌ خونه بهترین جای ترکیه فقط بخاطر اینکه مردم جمله "تموم هزینه هات بامنه" رو دوست داشتن و‌ از این عزیز حمایت کردن که به اینجا برسه.

ممنون ازت قرن بیست و یک و کشور ایران

زندون

می دونی بعضی وقتا فکر می کنم دنیا مثل زندون می مونه و ما آدما زندانی اما میشه غم زندان رو یجوری از بین برد و تحملش کرد اما این وسط کسایی که عطش قدرت و‌شهرت و پول دارن کارو خراب می کنن اگه بهش برسن میشن الگو برای خیلی ها و زندگی های پیروانشون رو خراب میکنن.پیروان نادون!

عاشق

به نظرم حادثه ی عشق شروعش ناگهانی و با اشتیاقه.اما فروکش می کنهو ساکت میشه و بعضی وقتا ممکنه فراموشش کنی.اما عاشق واقعی وقتی جایی گیر میفته عشقش زنده میشه و به کمکش میاد وگرنه همه دچار روزمرگی میشن چه کسی که تظاهر به عشق میکنه چه کسی که عاشق واقعیه.

من زنده ام

حالا که برگشتم به وبلاگم شاید دیگه مثل قبل غمگین نباشم و شاید هم دیگه مثل قبل شادی هام هیجانی نباشه در هر صورت تغییر کردم.حالا وقتشه از چیزایی که تخصص دارم هم بنویسم.