یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

دلتنگی

روزهای مدام می گذرد روزهای همیشه در کنار من...

من اما تنها و شکست خورده...

یک چیزی اینجا کم است وقتی دلتنگ می شوم.

وقتی خستگی هایت را با تنهایی ات قسمت کنی عاقبت همین می شود.

وقتی افکار پوچ و بدرد نخورت را با روحت قسمت کنی عاقبت همین می شود.

سایه ات هم به تو می خندد وقتی می فهمد تو این افکار مسموم را در خودت حبس کردی...

و تو دلت می خواهد سایه ات را در دم بکشی و جنازه اش را به دور ترین نقطه شهر ببری در بالای کوه ها و هیچ کس تو را نبیند.

قبری را که سال ها برایش آماده کرده بودی پیدا کنی و تابوتش را در آن بگذاری.

چه مراسم با شکوهی!هیچ کس نیست خودتی و خودت!در دورترین نقطه نسبت به کسانی که از آنها متنفری در تاریکی مایل به روشنی بعد از غروب.

کنار کوه های بلند سکوت و سکوت و سکوت....

خدا من را نگاه می کند و دلتنگ می شود...وقتی من دلتنگ می شوم...

و اشک هایم که هربار  گل های شقایق وحشی را سیراب میکرده اند اینبار دیگر تمامی ندارند...

  • محمدجواد کریمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی