یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

یادداشت های من

دوست دارم از روزمرگی ها و اتفاقات زندگی بنویسم...

جنگ بی فایده

جنگ جنگ تا پیرزوی!

این شعاری است که در صحنه های نبرد با دشمن دیده ایم یا شنیده ایم.صحنه هایی که همراه با خون ریزی و کشتار همراه است.

اما صحنه های این روز های انتخابات بی شباهت به صحنه نبرد نیست.نبردی که دو قطب جهانگیری-روحانی و قالیباف درآن وجود دارد و هر طرف سعی می کند طرف مقابلش را با انواع اقسام روش ها از دور خارج کند.خیلی برایشان فرق نمی کند چه بگویند دو طرف فقط سعی بر جلب توجه آرا و رای مردم به خود را دارند تا بتوانند 4سال بر مسند ریاست کشور تکیه زنند.

اما نکته ای که در این 4سال ریاست جمهوری روحانی حائز اهمیت است این است که دولت در این 4سال آنقدر عملکرد ضعیف از خود به جای گذاشته اند که حالا رقیبانش با دست پر برای رقابت آمده اند.

رقبای سرسخت روحانی اما بر مسائل اقتصادی متمرکز شده اند و برنامه های جدیدی را برای برون رفت از  وضع اسف ناک اشتغال کشور ارائه داده اند.هرچند اگر به روند مناظره ها و برنامه های تبلیغاتی کاندیده ها نگاه کنیم متوجه می شویم نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری خیلی به ارائه برنامه هایشان برای مدیریت بزرگترین مسند اجرایی کشور علاقه نشان نمی دهند و بیشتر به کلی گویی می پردازند و کار به جایی کشیده که اسحاق جهانگیری در مناظره های تلوزیونی که محل بحث بر سر برنامه های انتخاباتی آنهاست اقدام به خواندن متن از قبل آماده شده میکند و مردم را به رای دادن مجدد به دولت یازدهم دعوت می کند.

4سال گذشته اما وضع اینطور نبود.

رقبای شیخ دیپلمات محدود به چند اصولگرای بدون پایگاه مردمی می شد که باخت آنهارا می شد از قبل پیش بینی کرد.تنها رقیب اصلی او همین محمدباقر قالیباف بود که الان نیز رقیب اصلی وی به شمار می آید هرچند باید منتظر ماند و دید در روزهای باقی مانده به 29 اردیبهشت جابجایی آرا چه مقدار صورت می گیرد و در پایگاه اصول گرایان مخالف دولت چه اتفاقاتی صورت می گیرد.

حالا که بعد از گذشت 4سال دولت نتوانسته در بسیاری از زمینه ها کشور را در ریل قرار دهد  باید دید که آیا مردم مانند 4سال که گذشته دولت تدبیر و امید را انتخاب کردند به تدبیر و امید وی رای مجدد خواهند داد یا نه و بازنده این جنگ پرهزینه برای کشور که خواهد شد.

سخنان یک فرد تاثیر گذار

« هر چه پیش بیاید به نفع شماست یا به ضرر شما اگر به ضررتان تمام شد باید شکست روحی نخورید، شکست ظاهری مهم نیست، آنچه مهم است شکست روحی است. اگرانسان شکست روحی خورد تا آخر باید به گورستان برگردد. شما که استناد دارید به ذات مقدس حق تعالی، شما که روحانی هستید، شما که قلبتان با ماوراءالطبیعه است، این عالم شکست ندارد عالم چیزی نیست کسی که رابطه با خدا دارد شکست ندارد. شکست مال کسی است که آمالش دنیا باشد. اگر آمال دنیا باشد، شکست است. اگر آمال غیب و ماورای غیب باشد، شکست ندارد، شکست مال بیچاره هاست شکست مال کسانی است که معتمد به شیطانند و ذخائر دنیا قلبشان را فراگرفته است. اگر یک جایی به ضرر شما تمام شد، قلبتان محکم باشد، تا آخرین فردتان بایستید. گمان نکنید این آدم شکست خورد تمام شد تو هم یک موحدی، تو هم یک مسلمی، تو متصل به خداوندی، خدا شکست 

نمی خورد. »

روح الله خمینی


پی نوشت:

1:چهر ه ای که همواره آرام است.ابرو های درهم کشیده اش نقوش صورتش را بیش از پیش پیچیده تر می کند.گاهی به مانند اخم می ماند و گاهی به حالت معمولی چهره.اگر بتوانی آن را تشخیص بدهی ممکن است گاه و بیگاه نظرت عوض بشود. 

چشم هایش نگاه نافذ دارند وقتی در حال صحبت کردن با او هستی به تو نگاه نمی کند اما چشمانش گویی به نقطه ای خیره شده.فرقی ندارد چه کسی باشی رهبر شوروی و یا کارگر ساده.همان حالت و همان نگاه و همان ابروهای درهم رفته که نشان از بی تفاوتی و آرامش او دارد.

این مقدار آرامش به راستی نشانه چیست؟

و اما این صلابت و استواری در گفتار و عمل از این آرامش سرچشمه می گیرد؟

2:حرف هایی که زده است گاهی تنم را می لرزاند.بیش از اندازه صلابت دارد و در عین حال آرامش.

بی آبرویی

پلاسکو،کولبرها،سربازان میرجاوه و معدن چی ها.این بی تفاوتی نسبت به مرگ عزیزانمان بی سابقه بوده است.

هنوز داغ دل عده ای فرو ننشسته در گوشه ای دیگر از کشورمان مادران و همسران به عزای عزیزانشان می نشینند.

و اما شاید این همه بلاها برای ما یک زنگ خطر است که داریم به جان دادن بی دلیل هموطنانمان عادت می کنیم.شاید اگر قبلا خبری می شد حداقل تا یک ساعت ذهنمان را در گیر خود می کرد.اخبار را پی گیری می کردیم،در شبکه های مجازی پست می گذاشتیم و کار های دیگر و نشان می دادیم لا اقل در ظاهر هم که شده ناراحت هستیم.

اما می گویند انسان به هر شرایطی عادت می کند.چه جمله دردناکی!

حالا وضعیت این شده که باید به مرگ کارگران هایمان عادت کنیم.

کارگران معدنی که شاید از این همه زیر بار خرج های زندگی ماندن دیگر خسته شده بودند و حالا می توانند خوب استراحت کنند.

مادران و همسران چشم به راه حال دیگر خستگی عزیزانشان را نمی بینند و فقط یک سنگ کوچک مزار آنهارا می بینند آن هم اگر توانایی پرداخت هزینه سنگ را داشته باشند.

درست همین چند روز پیش بود که در آرامگاه رهبر مستضعفین جهان عده ای از مستضعفین به خرد شدن دهان تهدید شدند.

و حالا هم آنقدر بی تفاوت از کنار این مسئله عبور خواهند کرد که از کنار ایجاد اشتغال و حقوق های نجومی و غیره و غیره گذشتند.

کودک نهضت مستضعفین در جایی مثل پاستور خفه شده است

دروغ

7سالم بود.معلم سر کلاس دروغ مصلحتی رو توضیح داد و گفت بعضی وقتا میشه دروغ مصلحتی بگی تا یه شرایط سخت رو بگذرونی.اون روز بعد از ظهر وقتی مادرم ازم پرسید پولی رو که گذاشته بودم زیر طاقچه تو برداشتی گفتم نه من دست نزدم.اولین دروغ مصلحتیم رو گفتم.آخه اون روز هوس بستنی کرده بودم و رفتم با پول زیر طاقچه دوتا بستنی حصیری خردیم و خیلی خوش مزه بود.

16سالم شده بود تازه صورتم مو دراورده بود.تمرین می کردم مغرور باشم و فکر می کردم با این روش می تونم خیلی جاها کنار خیلی آدما بزرگ به نظر بیام و بقیه به من احترام بذارن.

ولی یه روز دوباره فهمیدم نه این غرورم نه چیز دیگه منو بالا می بره.

اونم روزی بود که توی مدرسه یکی از دوستامو زدم و دروغ گفتم که اون اول شروع کرده و دستمو که با شیشه بریده بودمش رو نشون ناظم دادم و گفتم با چاقو دستمو زده.آخه اون دوستم باباش چاقو ساز بود و همیشه چاقو های خوشگل میورد مدرسه و ناظم وقتی چاقو رو از کیفش در اورد اخراجش کرد.

24 سالم بود توی دانشگاه باید پایان نامه می دادم ولی اصلا وقت برای درست کردنش رو نداشتم واگر اینکارو نمی کردم تمام زحماتم و درس خوندنم توی اون دوسال و کنکور دادن از بین می رفت.شنیده بودم یکی از دانش جوها یه موضوعی برای پایان نامه داشته و چند وقتی روش کار کرده بوده ولی نتونسته بود ارائه کنه.من فقط باید روش ی

غریق

حال و روز این روز ها شبیه کودکی است که بی قرار است و چیزی می خواهد ولی والدینش نمی دانند چه می خواهد.

طفل گریه می کند،اطرافیانش را به اوج عصبانیت رسانده.شیشه شیر را پس می زند،اسباب بازی را پس می زند،بیمار هم نیست.

حال و وضع این روز ها در درون مغز آن کودکی می گذرد که خودش هم نمی داند چه می خواهد ولی مدام بهانه می گیرد.

فقط نقش تنش زا دارد و دیگران را به ستوه می آورد.

یک منبع تنش و یک جمعیت متاثر از این وضع اسف ناک.

فقط در این جور مواقع پیش یه نفر باید رفت که همه یه روز میرن پیشش و گفت:یا رحمان یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک.

رباعیات حکیم خیام

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا


****

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست


دل

دل است دیگر گاهی دلتنگ می شود و می خواهد پر بکشد از این هجمه سنگین و پوچ 

گاهی در می ماند از همه چیز و بی تفاوت می شود.

بی تفاوتی چیز کمی نیست.بی تفاوتی یعنی امیدها ته نشین شده اند. 

بی تفاوتی یعنی دل مرده است 

فقط در ظاهر نشان نمی دهد.دل هم که بمیرد آدم می میرد.فقط در ظاهر نشان نمی دهد.خیال می کنی مردن یعنی چه...

حقیقت

زندگی ما یک مجموعه منظم از واقعیت های تلخ و شیرین است که ما در آن نقش اول را بازی می کنیم.تاثیر می پذیریم و تاثیر می گذاریم اگر همراهان بازیگران خوبی باشند که چه خوب اما اگر نباشند چه بهتر چون شرایطی به وجود می آید تا خودمان را بهتر نشان بدهیم و بهترین بازیگر مجموعه بشویم.

واقعیت های زندگی ما چه تلخ و چه شیرین اتفاق می افتند و می گذرند تا روز وداع با زمین فرا می رسد اما در این سال ها چیزی که می ماند حقیقت است و آن است که زندگی مارا تحت الشعاع قرار می دهد.هرکس برای حقیقتی زندگی می کند.حقیقت یک فرد حسادت و عقده گشایی می شود و حقیقت یک نفر تلاش برای نجات انسان ها.می شود اینطور گفت حقیقت یکی در لجن دست و پا زدن و راکد شدن است و حقیقت یکی حرکت و جریان یافتن و رفتن به سمت اوج.وسطی وجود ندارد کسانی که تکلیفشان با خودشان هم مشخص نیست هم راکدند ودر کنار لجن نشسته اند به تماشا.

زندگی هرچی باشد حقیقتی دارد.

خدایا کمکم کن حقیقت زندگی من طوری باشه که وقتی اون دنیا خواستم جواب پس بدم توی گوشم نزنی.

گذر از بحران

بعضی بحران ها در زندگی می آیند ذهن را از مسیر اصلی ای که از قبل در آن بود منحرف می کند.

آنقدر قوی اند که فرصت بازگشت نمی دهند و بی رحمانه مانند آوار بر سر کارگران فرو می اید یا به مثابه طوفانی می مانند که یک باغ پر از درخت های با میوه های نرسیده را از بین می برد و شاخه هایش را می شکند.

در این طوفان عظیم فقط باید خود را کنار کشید و به نظاره نشست.

گاهی وقت ها شاهد ویرانی بودن بهتر از ویران شدن است فقط گاهی وقت ها...

اما خب نتیجه اش شاید زیاد خوشایند نباشد 

نتیجه اش قطعا کسب تجربه های جدید نیست 

از این حرف های عامه پسندی که پیرمردها یا کسانی که ادعا می کنند تجربه دارند نیست.

آدم تا در شرایط آن شخص قرار نگیرد قصاوت پوچ و بیهوده است.

آدم تا از دید آن شخص دنیا را نبیند نمی تواند حرفی بزند اگر بزند یاوه بافته برای خودش و اطرافیانش.

این طوفان ها مانند آتش سوزی گسترده یاد ها و خاطره ها و تصویرهای ذهنی آدم را تبدیل به خاکستر می کنند که با یک باد ملایم پراکنده می شوند و از یادها می روند و فقط ردی از آنها در ذهن باقی می ماند.

طوفان هایی از این دست مغز را مسخ می کنند و به دنبال آن آدم در زندگی مسخ می شود و گویی که تبدیل به یک مسافری در شهر غریب شده باشد راه را گم می کند و سرگردان از آدم های شهر درباره مقصد سوال می پرسد ولی چیز زیادی دستگیرش نمی شود.

طوفان های اینطوری می توانند زندگی را در گردباد خود تکان دهد و بچرخاند و حرکت دهد و هر کار که می تواند با آن بکند طوری که زندگی را به کنترل خود درآورده است.

اما عاقل کسیست که در بحبوحه این طوفان به بالای صخره ای عظیم پناه برده و از دور شاهد ویرانی می نشیند.

 این کار را عاقلانه ترین کار پیدا می کند و برای انتخابش ارزش قایل است.

شاهد این ویرانی با شکوه است و هر از چندگاهی که طوفان آرام می شود لبخند می زند اما به محض شدت یافتن آن گریه اش می گیرد و این فیلم که نوعی کمدی غمگین است دوباره و سه باره و .... شروع می شود.

ایستاده در غبار

آغاز راهیست که درآن قدم گذاشته ایم 

وقتی حجم غم و انبوه حریم هارا می شکند اولین جمله ایست که به ذهنم خطور میکند.

هنوز اول مسیر است اما این حجم از فشار غم بر دوش این انسان بی سابقه بوده است.آه ای جبر طبیعت مرا رها کن بگذار به کار خودم برسم بگذار راحت و آسوده در راهی که انتخاب کرده ام قدم بگذارم.دردهایت مثل خودت آلوده اند.آلوده اند به پستی ها و نامردی ها درست همانطور که خودت هستی.مرا دراین یگانه مسیر هستی به حال خودم رها کن.دستاورد های تو برای این انسان جز غم هایش نیفزوده پس رهایش کن.تو آنی نیستی که انتخابش کرده،رهایش کن و اورا با خدای خودش تنها بگذار.

اما باز هم هنوز اول مسیر است برای این انسان هنوز راه های زیادی در این یگانه مسیر هستی هست که نرفته باید طی کرد و نماند.باید گذشت و گذشت و از اوج این همهمه ها و این هیاهو گذشت.

ای کاشی می شد این قرن وحشی را دوباره از نو ساخت و بازسازی کرد.

همه بنیان های فکری آن را فروپاشاند و از نو همه چیز را از سر گرفت.

ای کاش....

اما باز هم هنوز اول مسیر است و هنوز هم راه های زیادی برای رفتن وجود دارد 

هنوز هم باید خوب شد و جنگید با دشمنی به نام بدی و دشمن منافق دیگری به نام جبر طبیعت

هنوز اول مسیر هست سرت را بالا بگیر و قامتت را در برابر تندبادها پابرجا نگه دار.